Friday, December 29, 2006

جدیدترین عکسهای فیلم





اینها جدیدترین عکسهای فیلم قطب نمای طلایی (قسمت اول سه گانه ی نیروی اهریمنی اش) هستند. البته عنوان کتاب اصلی سپیده شمالی است، منتها کتاب در امریکا با عنوان قطب نمای طلایی چاپ شد و در نتیجه فیلم هم همین عنوان را دارد. همان طور که قبلاً هم نوشته بودم بازیگران اصلی فیلم (که در تصاویر هم میبینید) نیکول کیدمن در نقش خانم کولتر، دنیل کریگ در نقش لرد عزریل، و داکوتا بلو ریچاردز در نقش لایرا هستند. فیلم در دسامبر 2007 اکران خواهد شد.ف

Thursday, December 28, 2006

و اینک آخرین جلد


بالاخره آخرین جلد مجموعه ی پنج جلدی نیروی اهریمنی اش بعد از کش و قوسهای فراوان منتشر شد و خیال تمام دوستانی که با پیگیری روز به روز بچه های کتاب پنجره را عاصی کرده بودند راحت شد! حالا دوستان میتونند کتاب را کامل بخونند تا از عاقبت کار نیروهای خیر و شر باخبر بشن. ترجمه ی این مجموعه ی پنج جلدی پانزده ماه طول کشید. اولین جلد اون در اردیبهشت سال هشتادوچهار و آخرین جلد هم حالا در دیماه هشتادوپنج منتشر شد. کتاب فعلاً در کتابفروشی پنجره واقع در سهروردی شمالی، میدان پالیزی عرضه میشه و به زودی پخش سراسری هم خواهد شد. در ضمن به زودی کتاب دیگه ای از فیلیپ پولمن با همین ترجمه و همین ناشر بیرون میاد به نام: پل شکسته. امیدوارم دوستداران پولمن از این کتاب هم که البته فانتزی نیست لذت ببرن. به محض بیرون اومدن اون کتاب خبرش رو در همین وبلاگ اعلام خواهم کرد.ف

Tuesday, December 26, 2006

ماجرای نیمروز


ویل کین کلانتر شهر هادلی ویل ازدواج میکند و در روز ازدواج میخواهد با همسرش شهر را ترک کند و زندگی آرامی را شروع کند، ولی در همان روز باخبر میشود که فرد شروری که چند سال پیش به جرم قتل دستگیر کرده آزاد شده و ساعت دوازده با قطار به شهر میرسد تا با سه دستیارش قصد جان او را بکنند. حال او باید در شهر بماند تا از شهر و شرافت خود دفاع کند. ولی هیچ کدام از اهالی حاضر نمیشوند به او کمک کنند، چون این کار را خودکشی میدانند. پس کلانتر مستاصل به انتظار ساعت 12 می نشیند تا به تنهایی با اشرار رو به رو شود. دیدن این فیلم هنوز مو را بر بدن سیخ میکند و بازی گری کوپر بزرگ واقعاً به یاد ماندنی و هر لحظه اش به راستی دیدنی است تا تماشاگر با تمام وجود حس تنهایی این مرد تنهامانده را درک کند. فیلم محصول 1952 و کارگردان آن فرد زینه مان است. گریس کلی که هنوز با پرنس موناکو ازدواج نکرده بوده نقش همسر صلحجوی کلانتر را بازی میکند. فیلم به نوعی تقابل با وسترنهای سنتی مثل جویندگان جان فورد تلقی میشود و به نوعی کنایی به ظهور مک کارتیسم در امریکا اشاره میکند، آن زمان که افرادی در هالیوود به بهانه ی فعالیتهای ضدامریکایی مجازات شدند اما بقیه سکوت اختیار کردند. موسیقی فیلم بسیار شنیدنی و متناسب با فضای کار است. فیلم چندین جایزه ی اسکار و گلدن کلوب (جایزه ی منتقدان) را برد که در آن سال گری کوپر هر دو جایزه را از آن خود کرد ( در همان سال مارلون براندو برای فیلم زنده باد زاپاتا کاندید بود). دیدن این فیلم ضیافتی به یادماندنی است.ف

Friday, December 22, 2006

شب یلدا

دیشب شب یلدا بود، شب هندوانه و انار و آجیل و شیرینی و خلاصه هر چیزی که بشود آن را خورد. ما ایرانیها هم دلمان به همین یلدا و نوروز خوش است، چهارشنبه سوری که بیشتر شبیه آزمایشات هسته ای کره شمالی شده تا جشن ملی! جالب این که ایرانیان باستان شب یلدا را به خاطر این که بلندترین شب سال است و در نتیجه تاریکترین 24 ساعت سال به حساب می آید بدشگون می دانسته اند و اعتقاد داشته اند شب اهریمن است. نکته ی جالبی است، نه؟ بعضی وقتها آدم تعجب میکند که سنتها چقدر ممکن است عوض شوند. به هرحال این آقای اهریمن انگار بد کسی هم نیست، چون در شبش خیلی به مردم خوش میگذرد و در کنار هم هستند. این هم بهانه ای است برای با هم بودن.ف

Tuesday, December 19, 2006

خانه ی احمقها


در یک آسایشگاه روانی در مرز چچن، تعدادی بیمار هر یک با مسائل خود روزها را میگذرانند تا اینکه جنگ روسیه و مبارزان چچن بالا میگیرد، دکتر و پرستارها بیمارستان را ترک میکنند و کمی بعد جنگجویان چچن وارد آسایشگاه میشوند و ... فیلم به زیبایی تضاد و در عین حال تشابهات آدمها را نشان میدهد، آدمهایی که مذهب یا ملیت باعث جنگ و برادرکشی بین آنها میشود ولی آنجا که به قلب خود رجوع میکنند هیچ فرقی نمی بینند. شخصیت اصلی داستان دختر جوانی به نام یانا است که شیفته ی برایان آدامز، خواننده ی معروف پاپ، است و مدام در رویاهای خود او را میبیند و هرجا شرایط سخت میشود برایان برای او میخواند تا مشکلات آسان جلوه کند. بازیهای فیلم عالی است و میتوان تیپهای فکری مختلف را در میان جماعت آشفته حال فیلم تشخیص داد. طبق معمول توضیح زیادی در مورد داستان فیلم نمیدهم تا اگر خواستید آن را ببینید شیرینی اش از بین نرود. فیلم محصول 2003 کشور روسیه و کارگردان آن آندره کونچالفسکی است.ف

Friday, December 15, 2006

پای چپ من


فیلم در باره ی هنرمند ایرلندی، کریستی براون، است که با معلولیتی مادرزاد متولد میشود و تنها قادر به حرکت دادن پای چپ خودش است. فیلم ماجرای زندگی دشوار او و موفقیتهایی است که علیرغم نقص جسمی به دست می آورد. فیلم که اولین اثر جیم شریدان کارگردان ایرلندی است بر خلاف آثار مشابه که تصویری رقت انگیز از افراد معلول ارائه میدهند، کریستی براون را انسانی مانند بقیه ی آدمها با نقاط قوت و ضعف نشان میدهد و به دام ملودرام و اشک و آه نمی افتد. بازی دنیل دی لوییس (که برایش جایزه اسکار را به ارمغان آورد) شگفت انگیز است. به نظر من دنیل دی لوییس همیشه شگفت انگیز است. فیلم محصول 1989 است و بر اساس خودزندگی نامه ی براون ساخته شده. آدم با دیدن چنین افرادی که با دست بیرحم تقدیر مبارزه میکنند و علیرغم ضعفی که دارند به موفقیت میرسند واقعاً لذت میبرد.ف

Wednesday, December 13, 2006

یک عصر دل انگیز

یه عصر دل انگیز چطور میتونه باشه؟ با چه کسی میتونه دل انگیزتز بشه؟ مثلاً با استنلی کوبریک، تا راجع به سینما باهاش حرف بزنی و از وسواسش در فیلمسازی و نورپردازی با شمع و صد بار گرفتن یک صحنه و ... حرف بزنی یا با بیلی وایلدر، تا علاوه بر سینما از شوخ طبعیش هم لذت ببری (حیف که هر دوشون مرحوم شده ن). یا مثلاً با استیون کینگ که زهره ترکت کنه و از گذروندن شب باهاش پشیمون بشی؟ شاید هم با همینگوی، تا راجع به شکار و پرواز و ماجرا و فیدل و زنها و اسپانیا برات حرف بزنه. با مارادونا هم بد نمیگذره، چون اطلاعاتی در باره ی با دست گل زدن و آسپرین و کافئین و غیره به دست میاری. شاید هم با کاپیتان هادوک، تا چند تا فحش آبدار برای روز مبادا یاد بگیری و در ضمن با هم کمی آب طالبی بخورین! البته اگه لورکا زنده بود میتونست از عشق و ماه و مرگ و زندگی بگه (مگه لورکا مرده؟). میتونی با خیلی از موسیقیدانها باشی و فقط چشمها رو ببندی و از صدای سازشون لذت ببری (اون طفلکیا از چی تو لذت ببرن؟). آخ که اگه میشد یه روز عصر رو با مارکز، یوسا یا بورخس سرکنم. شاید هم با حافظ و عبید زاکانی و سعدی و فردوسی. ولی نه، ممکن بود دعوا بشه. راستی شما دوست دارین یه عصر رو چطوری و با کی بگذرونین؟ف

Sunday, December 10, 2006

داشتن و نداشتن


این فیلم هاوارد هاکس که محصول 1944 است بنا به دلایل زیادی هنوز شدیداً دیدنی است! یکی این که داستان از رمان ارنست همینگوی اقتباس شده و یکی از نویسندگان فیلمنامه اش ویلیام فاکنر نازنین است. فیلم که دو سال بعد از کازابلانکا ساخته شده شباهتهای زیادی با این فیلم دارد اما زن دیگری به داستان اضافه شده و شخصیت زن اول آن بسیار قوی تر از کار درآمده - شخصاً حضور لورن باکال را خیلی دوست دارم. او با آن نگاه سرد و نافذ و صدای خشدار یکی از جذابترین، خشن ترین و قوی ترین زنان تاریخ سینماست. در زمان ساخت فیلم او تنها نوزده سال داشته. دوستداران همفری بوگارت هم از دیدن دوباره ی او لذت خواهند برد. این دو بازیگر که بعدها با هم ازدواج کردند در فیلم دیگر هاوارد هاکس، خواب بزرگ، که اقتباسی است از رمان معروف ریموند چندلر، باز در کنار هم بازی کردند. حتماً میدانید که ناصر تقوایی هم بر اساس رمان داشتن و نداشتن اثر همینگوی فیلم ناخدا خورشید را ساخت - این فیلم را خیلی دوست دارم، با آن بازیهای دیدنی سعید پورصمیمی و داریوش ارجمند. ف

Thursday, December 07, 2006

خبری نیست

این روزها انگار خبری نیست. شاید هم برای من که سخت مشغول ترجمه کتاب جدیدی هستم خبر دیگه ای نیست. البته اسم این کتاب قراره مسکوت بمونه ولی از اونجا که به زودی ترجمه ش تموم میشه اسمش هم اعلام خواهد شد! فقط بگم که یک کتاب سینماییه. توی شهر هم که نمیشه زیاد رفت، هوا طبق معمول آلوده س و بهتره توی خونه بمونیم - این از هم از اون حرفهاست! البته این توی خونه موندن مزایای دیگه ای هم داره مثل خوندن کتابهای خوندنی و دیدن فیلمهای دیدنی. پس ای آلودگی دق کن و بمیر زیرا ما در خانه خواهیم ماند و به کوری چشم تو به فعالیتهای فرهنگی خواهیم پرداخت....ف

Monday, December 04, 2006

مرشد و مارگریتا


یکی از کتابهایی که هرگز پس از خواندن از یادت نمی رود رمان مرشد و مارگریتا نوشته ی میخاییل بولگاکف نویسنده ی روس است. بولگاکف دوازده سال آخر عمرش را صرف نوشتن این اثر بزرگ کرد و در زمان استالین که خفقان بر قشر روشنفکر فشار می آورد این اثر چندلایه و عظیم را خلق کرد. اثری که متاسفانه بیست و پنج سال پس از مرگ نویسنده اجازه ی چاپ پیدا کرد. ساختار رمان به راستی حیرت انگیز است و از سه داستان موازی تشکیل شده که در یکی شرح سفر شیطان به مسکو، در دیگری سرنوشت پونتیوس پیلاطس و ماجرای تصلیب مسیح و در سومی داستان عشق مرشد و مارگریتا به تصویر کشیده میشود. در نهایت این داستانهای موازی در هم تنیده میشوند. وقایع در دو شهر اورشلیم و مسکو اتفاق می افتد و نویسنده با قلمی توانا اثری خلق کرده که هم طنزآمیز است، هم نقاد و هم عاشقانه. شخصیت پردازی کتاب بسیار قوی است و از مارگریتای عاشق گرفته تا مرشد سرخورده، که به نوعی خود نویسنده است، تا شخصیت کاریزماتیک شیطان و همدستانش که وجه طنزآلود اثر را هم قوی تر میکنند همه و همه در تقویت داستان نقشی مهم دارند. وجه تلخ ماجرا این است که بدانیم بولگاکف خود با سختی و مرارت زندگی می گذراند و حتی نتوانست چاپ شدن این اثر بزرگ را که عصاره ی عمرش بود ببیند و حتی در سال 1930 نسخه ی اولیه ی کتاب را زیر فشارهای روانی و اجتماعی آتش زد و کمی بعد دوباره نگارش مجدد آن را از سر گرفت. شخصیت مرشد خود اوست و مارگریتا زنی است که به او عشق و انگیزه ی دوباره داد و تاآخر عمر به عنوان همسر در کنارش ماند. مرشد و مارگریتا در ایران هم ترجمه شده و در حال حاضر چاپ ششم آن در بازار موجود است.ف

Saturday, December 02, 2006

یک، دو، سه


چند وقت پیش مطلبی در باره ی بیلی وایلدر نوشتم و این که حتی آثار ضعیفش هم از بعضی آثار نسبتآ قوی امروزی قویتر هستند. یک نمونه اش فیلم یک، دو، سه است که داستانش در دوران جنگ سرد و در آلمان اتفاق می افتد. هنوز دیوار معروف برلین ساخته نشده و سیاست بر همه چیز سایه افکنده. آدمهای فیلم از امریکایی، روس و آلمانی خصوصیات و نقطه ضعفهای مشترکی را به نمایش میگذارند تا شاهد شباهتهای این حیوان دوپا با گرایشهای مختلف باشیم. فیلم علیرغم ضعفهایی که دارد فیلمنامه ای طبق معمول بامزه دارد که به خوبی نمایانگر اوضاع سالهای جنگ سرد است. شوخیهای فیلم با دنیای سرمایه داری و کمونیسم تا حدی نیست که کسل کننده بشود یا حالت بیانیه ی سیاسی پیدا کند، بلکه در همان قالب شوخی باقی میماند. در ضمن دیدن جیمز کاگنی در هر شرایط دلچسب است، به خصوص در این فیلم که بار اصلی را بر دوش دارد. فیلم محصول 1961 است.ف