Saturday, November 29, 2008

به یاد عصر معصومیت

یکی از بهترین کارهایی که این روزها میشه انجام داد دیدن بعضی فیلم ها و کارتون های دوران کودکیه که آدم رو به اون روزهای خوش می بره، روزهایی که علیرغم دوران سخت و هولناک جنگ خاطرات شیرینی رو هم به همراه داشت. شاید حالا دیدن سندباد، پینوکیو و سریال زورو آن هیجان و شور سابق رو نداشته باشه اما آدم رو به روزهایی می بره که قهرمان برامون معنی داشت و مثل حالا خسته و گوشه گیر و بی حوصله نبودیم. روزهایی که مکر روباه مکار برامون تازگی داشت و هنوز با کثافت واقعی این دنیا آشنا نشده بودیم. روزهایی که هنوز می شد به دوست دلخوش بود و پای خیلی چیزها رفت و ماند. این روزها در کنار دیدن آثار جدید سینمایی و تلویزیونی از دیدن همون آثار قدیمی هیجان زده میشم. این هیجان رو در خیلی از هم نسلهای خودم دیده ام. دوستانی که هنوز با هیجان از مجموعه ی تلویزیونی پیشتازان فضا و گالری شبانه حرف می زنن. آدم هایی که هنوز به عشق چیزهایی فراتر از پول و خانه و ماشین زنده اند.ف

Tuesday, November 11, 2008

نمایشگاه کتاب در سوئد

سفری که در انتهای تابستان و ابتدای پاییز به سوئد داشتم همزمان با نمایشگاه کتاب یوته بوری (یا همان گوته بورگ) بود و فرصتی پیش آمد تا در نمایشگاهی غیر از نمایشگاه کتاب خودمان شرکت کنم. شور و شوق مردم وصف ناپذیر بود و جلو سالن نمایشگاه که بزرگترین سالن در نوع خود در کشورهای اسکاندیناوی است (به ادعای سایت نمایشگاه)، صف طویلی تشکیل شده بود. در این نمایشگاه برای ورود به سالن ها بلیت فروخته می شد و قیمت بلیت ها هم ارزان نبود (180 کرون معادل 25000 تومان). این کار خیلی خوب است چون هر کسی به نمایشگاه نمی آید تا باعث ازدحام شود. می دانید که در نمایشگاه خودمان غرفه های فروش خوردنی و هله هوله شلوغتر و فعالتر از غرفه های کتاب هستند و خیلی ها برای تفریح و تفرج به نمایشگاه می آیند و حتی حاضر نیستند کتاب ها را تماشا کنند! خلاصه بازار بحث و گفت و گو هم داغ بود و در هر نشستی تمام صندلی ها پر بود و خیلی ها هم سرپا ایستاده بودند. در آنجا به یاد نشستی افتادم که در نمایشگاه امسال با دوستان خوبم شهرام اشرف ابیانه (فیلمنامه نویس و کارشناس سینما) و منوچهر اکبرلو (محقق و مدرس سینما) در محل نمایشگاه کتاب تهران داشتیم. موضوع بحث اساطیر مدرن در ادبیات کودک و نوجوان بود و تعداد حاضران به اندازه ی انگشتان یک دست، تازه بیشترشان خبرنگار و از عوامل نشست بودند. صدای دیمبیل دومبول سالن هم که قطع نمی شد و صدای ما به گوش کسی نمی رسید. تخفیف های نمایشگاه یوته بوری هم بسیار سخاوتمندانه بود البته مقایسه ناشران و صنعت نشر کشور پرامکاناتی مثل سوئد با کشور ما که در آن ناشر و مولف و مترجم به زور سرپا ایستاده اند اصلا کار درستی نیست. در میان آن همه رنگ و لعاب و کتاب های متنوع ناگهان چشممم به غرفه ی حقیر کانون پرورش فکری افتاد که با تعداد کمی کتاب در آنجا حضور داشت. تنها نکته ی مثبت غرفه ی کانون دیدن کتابی بود که سه دهه از اولین و آخرین چاپ آن می گذشت: داستان مصور رستم و اسفندیار. این داستان را که در فرم کامیک استریپ ارائه شده در دوران کودکی در سال های میانه ی دهه ی پنجاه خوانده بودم و تاثیر عمیقی بر من گذاشته بود. چه خوب می شد اگر کانون چنین کارهایی را ادامه می داد تا فرزندان ایران زمین با شاهکارهای کلاسیک ادبیات خود آشنا شوند و به خواندن اصل این آثار و داستان های دیگر تشویق شوند، اما حتما کانون درگیر فعالیت های مهم تری بوده است. خلاصه در ان نمایشگاه شور و شوقی را دیدم که قبلاً در نمایشگاههای سال های قبل و نیز در جشنواره های سال های دور دیده بودم. همان جشنواره هایی در آن برای دیدن یک فیلم ساعت ها زیر برف و باران صف می کشیدیم. راستی کجا رفت آن همه شور و شوق و عشق؟ف

Saturday, November 01, 2008

خبرهای خوش از هنکی

جلد هفدهم به زودی منتشر خواهد شد و قصد داریم تا نمایشگاه کتاب سال آینده (البته اگر نمایشگاهی در کار باشد!) تعداد هنک ها به بیست جلد برسد و دومین بسته ی ده تایی در اختیار دوستداران هنک قرار بگیرد. البته کارهای دیگری هم در برنامه دارم چون به هر حال ادامه ی مجموعه ی مسافران مجانی کهکشان و چند کتاب از فیلیپ پولمن را هم قصد داریم برسانیم. اگر عمری باقی بود.ف