Monday, September 18, 2006

ترجمه ای عالی از رمانی فوق العاده


بهمن فرزانه را همه به خاطر ترجمه ی خواندنی و به یادماندنی اش از رمان صد سال تنهایی مارکز میشناسند. حالا بعد از سالها که او دیگر با مارکز کاری نداشت و بیشتر آثار نویسندگان ایتالیایی مثل آلبادسس پدس و گراتزیا دلددا را ترجمه میکرد، جالا ترجمه ی جدیدی از یکی دیگر از رمانهای جاودانه ی مارکز عشق در زمان وبا را عرضه کرده. این رمان قبلاً چند بار و عموماً با عنوان عشق سالهای وبا چاپ شده بود، اما این کجا و آنها کجا! خودم یکی از آن ترجمه ها را سالها پیش خوانده بودم، ولی چند روز پیش که داشتم آن ترجمه را با شاهکار بهمن فرزانه مقایسه می کردم به نتایج جالبی رسیدم. به هر حال کمتر شده بود با دوباره خواندن یک کتاب این قدر لذت ببرم. حالا نمیدانم از چیست ، افسون ماندگار مارکز و عشق نافرجام فلورنتینو و فرمینا یا جادوی ترجمه ی فرزانه.ف

Thursday, September 07, 2006

آخرین اخبار از هنک و نویسنده اش


در آخرین تماسی که با آقای جان اریکسن نویسنده ی کتابهای هنک داشتم خبردار شدم که طفلکی از روی اسب افتاده و دنده هاش شکسته. اما خبرهای خوبی هم داشت یکی اینکه هنک 48 بیرون اومده و سال آینده قراره بیست و پنجمین سال تولد هنک رو جشن بگیرن که در اون سال جلد 50 کتاب هم بیرون میاد. ما هم یک کتاب در دست کار داریم و یکی رو هم تا هفته ی آینده تموم میکنم تا دو کتاب هنکی آماده ی چاپ داشته باشیم پس به زودی (البته با توجه به زمان رسیدگی ارشاد) جلدهای 13 و 14 هنک هم در ایران بیرون میان. سری کتابای هنک تا حالا به زبانهای اسپانیولی، فارسی و اخیراً دانمارکی ترجمه شده اند.ف

Sunday, September 03, 2006

باز هم نوستالژی


در نوشته ی قبلی از نوستالژی یا همان یاد و حسرت گذشته گفتیم و دوستان هم چه خوش نوشتند. این حس شکلهای مختلفی دارد، مثلاً بعضی وقتها شنیدن ترانه ای، رسیدن بویی به مشام، دیدن چهره یا منظره ای یا خوردن غذایی این حس را به وجود می آورد. یکی از چیزهایی که این حس را در من به وجود می آورد و مرا با خود به دنیای معصومانه ی کودکی می برد بویی است که در بقالی های قدیم می آمد و هنوز در بعضی خواربارفروشیها به مشام میرسد، ترکیبی از بوی لبنیات به خصوص پنیر، صابون و خوردنیها و خواربار موجود در مغازه. این بو هنوز مرا به دوران کودکی می برد. البته بعضی وقتها بهتر است به گذشته نقب نزنیم ، مثلاً فیلم یا کتابی را که در خردسالی دیده یا خوانده ایم دیگر نبینیم یا نخوانیم و بگذاریم خاطره ی شیرینش در ذهنمان باقی بماند. چون با گذشت ایام آدمها عوض میشوند و سلیقه شان هم تغییر میکند، پس ممکن است همان عشقهای کودکی پس از بازخوانی یا بازبینی در نظرمان ابلهانه جلوه کند. در همین سفر اخیر سری به دبستان دوران کودکی زدیم. برادرم گفت: همیشه فکر میکردم حیاط این مدرسه چقدر بزرگ است اما حالا میبینم چه کوچک بوده! یعنی حتی ابعاد با گذر زمان از دید ما تغییر میکنند، چون مثلاً بزرگ میشویم. راستی چه صدا، بو ، مزه یا ... شما را به گذشته می برد؟