Friday, May 18, 2007

سفرنامه گلپایگان: بخش اول- خرس وخر


سفر همیشه دیدگاهی جدید به انسان میدهد و متوجه می شوی نباید زیاد خود را در قالب محدودت اسیر کنی. آدمهای شهرها و کشورهای مختلف را می بینی و به شباهت ها و تفاوتهایشان پی می بری، به دغدغه ها و علایقشان، به ترسها و امیدهایشان. می فهمی این دنیا بزرگتر از آن است که در ذهن حقیر تو بگنجد و اصلاً می فهمی چقدر حقیر هستی. برای همین من بعد از هر سفر به نوعی پالایش روحی می رسم که تا مدتی شور و امید را در دلم زنده نگه می دارد. در نیمه ی اردیبهشت سفری به بخشهایی از استان اصفهان که قبلاً ندیده بودم، گلپایگان و خوانسار، و بخشهایی از استان چهارمحال و بختیاری داشتم. طبیعت این مناطق به واقع خیره کننده است و مردمان مهربانش حس حسرت را در دل ما ساکنان تهران که با نامهربانان رودررو هستیم زنده می کنند. انگار مهمترین خصیصه ی تهران همین نامهربان کردن آدم هاست. در شهر گلپایگان برج کجی هست که شباهت زیادی با برج معروف پیزا دارد، اما خیلی ها از وجود آن بی خبرند، یکی اش خود من قبل از این سفر. با رفتن به ارگ زیبای گوگد به قرن ها پیش بر می گردی و خودت را در دنیای سلسله ها و پادشاهان قدیم می بینی. وقتی با مردم خونگرم منطقه حرف می زنی حس می کنی سالهاست همدیگر را می شناسید و حرف ها گل می اندازد. شهر گلپایگان بیشتر به خاطر محصولات لبنی و کبابش معروف است ، و البته خرهایش که نمی دانم به چه مناسبت مشهور شده اند. و شهر کناری اش خوانسار که بین دو کوه و در یک دره واقع شده به خاطر آب و هوای خنک و دلچسب و سرسبزی و پرآبی اش، و البته خرس هایش که شاید قاتل عسل های خوشمزه ی آن شهر هستند. البته ما نه در گلپایگان خری دیدیم و نه در خوانسار خرسی. شاید این خر و خرس بیشتر حالتی سمبلیک و حماسی (!) داشته باشند. به یاد شعری از یکی از دوستان شوخ افتادم که می گفت: خرس خونسار و خر گلپایگان هر دو جانسوزند، اما این کجا و آن کجا.ف

2 comments:

Anonymous said...

مردم مهربان؟تا مهرباني را چه بدانيم. من كه مهرباني اشان را در حدي نديدم كه حسرت برانگيز باشد.

Anonymous said...

مردمی که با طبیعت
خو گرفته اندسادگی و صداقت را
یاد گرفته اند زیرا که طبیعت بزرگترین معلم بشراست
دریغا که مااز این نعمت محروم هستیم



نگار