Tuesday, October 03, 2006

دیالوگهای ناب



در عالم ادبیات گاه به دیالوگهایی برمی خوریم که همیشه به یاد می مانند. از این دست دیالوگها کم نیست و به عنوان مثال می توان به صحبتهای زوربا و ارباب در زوربای یونانی، سزار و همسرش در نمایشنامه ی ژولیوس سزار، حرفهایی که در بخش پایانی داستانمردگان جیمز جویس رد و بدل می شود، و دهها و بلکه صدها مورد دیگر اشاره کرد. اما یکی از زیباترین تقابلهای ادبیات و شاید تاریخ برخورد مسیح و پیلاطس حاکم رومی است که علیرغم میل باطنی و با علم به بی گناهی مسیح فرمان به صلیب کشیدن او را به اصرار بزرگان بنی اسراییل صادر می کند و سپس دستان خود میشوید تا دست از این گناه شسته باشد. حرف بر سر به دار کردن بیگناه است و قبول داشتن تباهی، ولی به آن تن دادن. این تقابل در آثار ادبی زیادی به تصویر کشیده میشود. نمونه ی اصلی آن در انجیل به روایت متی و نمونه های ادبی معاصر آن در دو کتاب مرشد و مارگریتا نوشته ی میخاییل بولگاکف و دیگری آخرین وسوسه نوشته ی نیکوس کازانتزاکیس. گفت و گوی مردی که به نادرستی تصمیمی که بر گرده اش گذاشته شده آگاه است و مردی که خوش مرگ را پذیرفته. خواندنی است. راستی شما چه نمونه ای از این دیالوگها یا برخوردهای ناب را در خاطر دارید؟

1 comment:

Anonymous said...

ديالوگهاي ناب... زياد است

در آنجا كه اوبه پيلاتوس گويد:بيان حقيقت هم ساده است و هم لذتبخش

و بخصوص فصل"دوست شاعرم،كوه طوس" در كتاب گزارشي به خاك يونان، آنجا كه زاهد گويد: من عقلم را از دست داده ام و در عوض خدا را بدست آوردم. به عبارتي ديگر ،پشيزي ناقابل دادم و بهشت را خريدم. پسر گمان نميكني كه معامله خوبي كرده ام؟؟؟؟؟

يكي از فيلسوف هاي معاصر به شاگردش گويد: من بار ديگر و براي هميشه مي خواهم تمام احمق هاي اين زمين بدانند كه من نيازي به تاييد هيچكس ندارم... و


في