Thursday, November 30, 2006

زمستان رمانتیک تهرون

آه که زمستان در تهران چه زیباست! برف میاد، بارون میاد، آب از جویها سرازیر میشه، خیس میشیم، کثیف میشیم، تاکسی گیر نمیاد، ترافیک، ماشینا که رد میشن بهت آب می پاشن، دل و روده ی هر چی جوی آبه میزنه بیرون، بارون اسیدی میریزه روی سر کچلت تا همون چهار تا شوید رو هم ساقط کنه، آه چه رمانتیکی زمستون جون! همه با هم مهربونتر میشن و به هم کلمات محبت آمیزتر (.....) میگن! قربون صدقه ی فک و فامیلای هم میرن ( از نوع پالپ فیکشنی!) هوا هم که پاک پاکه. رومئو و ژولیت جون میتونن توی بالکن خونه ی ژولیت قلیون چاق کنن و تست کنکور بزنن. و ... اگه چیزی رو جا انداختم لطفاً شما بگین.ف

6 comments:

Anonymous said...

آقای فربد عزیز

اصغر آقا رو که به یاد دارید؟سر کلاس ها مون،ساعت هشت شب تو سرما بلند بلند داد می زد برای مسافر
...!

چقدر دلم برای تهران،برف،بارون،زمستون،کلاس زبان،و همه چی لک زده
!!

شمیم

Anonymous said...

vaghan hichi ro az ghalam nandakhtin.adam ba in tarifa havas mikone zoodtar zemestoon berese va ashegh she.man yeki ke zemestoono be 3 dalile khas doost daram:
1)asraye jomash
2)joon kandanhaye sobhe zoodesh ke bayad az khabe naz pa shi.
3)booye khoshe aragh dar taxi.
shabnam B

farzad said...

شمیم جان اصغر آقا نه تنها یکی از سمبلهای کلاس ما، بلکه یکی از سمبلهای تهران بزرگه. در ضمن شبنم عزیز به موارد مهمی اشاره کرد که من یادم رفته بود، به خصوص بوی دلنواز عرق در تاکسی. البته تابستون از این نظر خیلی بهتره.ف

Anonymous said...

آقاي فربد عزيز از خواندن زمستان نامه زيبايتان بسيار لذت بردم. و اما كامنت ها: بزرگترين آرزويم اين است كه دنيا هرچه زودتر از دست نادانان رها شود. اورهان پاموك برنده نوبل امسال در كتاب قلعه سفيد خود خيلي خوب اين موضوع را شكافته است. از بابت مجوز كتاب هم مبارك ها باشد انشاالله. مرگ هر عزيزي درد ناك است بياييد فراموش شده هاي زنده را دريابيم. و بالاخره زمستان. به فول فردوسي پور چه ميكنه اين خاك گهر بار ايران زمين.!!!!

Anonymous said...

گذشته از نکات دلچسبی که همه دوستان در وصف زمستان گفتند!!!، بد نیست واقعاً به این موضوع دلپذیر و خوشایند هم اشاره کنیم که زمستونا خونه مادربزرگا زیر کرسی، خوردن آش رشته، باقالی پخته و یا انار دون شده هم خالی از لطف نبود.ن

Anonymous said...

زمستون

در اين فصل كه ويژگيهاي خاصي از آن ذكر شد ،يك داستاني ويا قصة تا حدي مورد توجه هم ديده ،شنيده ويا اينكه بالاخره حس ميشود واز آنجا كه بشر ذاتا عاشق قصه ويا افسانه ميباشد ،شايد بد هم نباشد كه خلاصه اي از آن بازگو شود.در اين داستان آيا
سرماي زمستان مسبب اصلي است ويا اينكه در جستجوي نيمه به ظاهر گمشده ويا خصوصيات فردي ما ايراني هاي عزيز است كه باعث ميشه ناگهان و شايد تصادفي بد جوري تو جلد هم ميرويم وميخواهيم هر طوري شده واقعيتي را در مورد سوژه خود بدانيم البته اوايل قيمتش هم زياد ههم نيست چونكه فقط به يك چيز فكر ميكنيم ،اين طرف كيه؟ ،از مريخ آمده يا از همين ولايت هاي اطراف وخيلي چيزهاي ديگه...هر چي كه هست خيلي خيلي مهمه...و حالا در اين وادي وقتي جاي آن طرفه مربوطه هستي ، اولش فكر ميكني كه اشتباه ميكني ،ولي نه خير ميبيني ،قضييه بسيار جدي است ،سعي ميكني از هرطوري شده يك راهي براي فرار پيدا كني ولي نه به اين راحتي ها هم نيست و نهايتا در يك بن بست پيدات ميكنه و آنوقت كه تو هم به نوعي وارد اين داستان ميشوي.و هم چيز به نوعي به فصل زيباي زمستان ربط پيدا ميكنه ودليل اصليش سرماست و.. زمان را طي ميكني كه به بهار شكوفا ميرسي كه بيكباره ميبني همه چيز عوض ميشه آنجاست كه ميفهمي كه با تغيير فصل همه چيز عوض ميشه ....شايد آدمها فصلي باشند ،البته اين داستان ادامه دارد چون ما حداقل چهار فصل را داريم در تابستان دوباره نفطه سر خط جديد آنجاست كه سر دوراهي هستي

لازم است كه اقراركنيم داستان هاي رومئو و ژوليت هم متنوع است وهم قدري مهييج... و


ببخشيد، اين شوخي ما طولاني شد اگر تمايل داشتيد وقت تلف كنيد

في