Tuesday, December 26, 2006

ماجرای نیمروز


ویل کین کلانتر شهر هادلی ویل ازدواج میکند و در روز ازدواج میخواهد با همسرش شهر را ترک کند و زندگی آرامی را شروع کند، ولی در همان روز باخبر میشود که فرد شروری که چند سال پیش به جرم قتل دستگیر کرده آزاد شده و ساعت دوازده با قطار به شهر میرسد تا با سه دستیارش قصد جان او را بکنند. حال او باید در شهر بماند تا از شهر و شرافت خود دفاع کند. ولی هیچ کدام از اهالی حاضر نمیشوند به او کمک کنند، چون این کار را خودکشی میدانند. پس کلانتر مستاصل به انتظار ساعت 12 می نشیند تا به تنهایی با اشرار رو به رو شود. دیدن این فیلم هنوز مو را بر بدن سیخ میکند و بازی گری کوپر بزرگ واقعاً به یاد ماندنی و هر لحظه اش به راستی دیدنی است تا تماشاگر با تمام وجود حس تنهایی این مرد تنهامانده را درک کند. فیلم محصول 1952 و کارگردان آن فرد زینه مان است. گریس کلی که هنوز با پرنس موناکو ازدواج نکرده بوده نقش همسر صلحجوی کلانتر را بازی میکند. فیلم به نوعی تقابل با وسترنهای سنتی مثل جویندگان جان فورد تلقی میشود و به نوعی کنایی به ظهور مک کارتیسم در امریکا اشاره میکند، آن زمان که افرادی در هالیوود به بهانه ی فعالیتهای ضدامریکایی مجازات شدند اما بقیه سکوت اختیار کردند. موسیقی فیلم بسیار شنیدنی و متناسب با فضای کار است. فیلم چندین جایزه ی اسکار و گلدن کلوب (جایزه ی منتقدان) را برد که در آن سال گری کوپر هر دو جایزه را از آن خود کرد ( در همان سال مارلون براندو برای فیلم زنده باد زاپاتا کاندید بود). دیدن این فیلم ضیافتی به یادماندنی است.ف

2 comments:

Anonymous said...

اول!!!!!!!!
فرزاد جان تو هم زمان جنگ کرمانشاه بودی؟!!
می خوام یه خاطره از اون روزا بنویسم! عمق فاجعه!!!1

Anonymous said...

این خلاصه فیلمهایی که تعریف می کنین خیلی با حالن
از این که لینک وبلاگمو گذاشتین ممنونم
در مورد یه عصر دل انگیز من یوسا رو خیلی دوست دارم و همچنین ایزابل آلنده .باندراس هم بد نیس ...
اونای دیگه رو می ترسم بگم . آخه خیلی مهمن !!!