بر گرده ی اسبانی سیاه می نشینند
که نعل هایشان نیز سیاه است
لکه های مرکب و موم
بر طول شنل هاشان می درخشد
اگر نمی گریند برای آن است
که به جای مفز سرب در جمجمه دارند
و روحی از چرم برقی
از جاده های خاکی فرا می رسند
گروهی خمیده پشتند و شبانه
که بر گذرگاه خویش سکوت ظلمانی صمغ را می زایانند و
وحشت ریگ روان را
از ترانه ی گارد سیویل اسپانیا
فدریکو گارسیا لورکا
ترجمه: احمد شاملو
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
4 comments:
salam
kheyli ghashang bood . mesle baghie ash'are LORCA va tarjome haye zibaye marhoom SHAMLOO az in ash'ar.
ترانه ای که نخواهم سرود من هرگز
خفته است روی لبانم ترانه ای که نخواهم سرود من هرگز
بالای پیچک،کرم شبتابی بود
ماه نیش می زد با نور خود بر آب
چنین شهر که من دیدم به رویا
ترانه ای که نخواهم سرود من هرگز
فدریکو گارسیا لورکا"
شمیم
در جهل،گناه امري طبيعي است
روز ديگر آنجا نيست
روشنايي ماه رفته
شب هنوز نيامده
تاريكي هنوز رخت بر نبسته
في
نعل اسبان سياهشان سياه است
بر شنل هاشان
لكه هاي موم و مركب برق مي زند
از اين رو نميگريند
كه سرب در جمجمه دارند،جاي مغز
و روحشان چرمي ست
گوژپشت و شبانه
به هر سو كه مي روند
مالكان سكوت چسبناك ظلمتند
بر هراس ريگهاي روان
چندان كه بخواهند،مي گذرند
و در سر خويش
هيولاي تاري از تپانچه را
نهان مي كنند
آه ! شهر كوليان
چه كسي تو را ديد و فراموشت كرد
شهر اندوه و عطر
با باروهاي دارچين
وقتي شب فرا رسيد
شب تمام
شب ترين شبها
!!!!
في
Post a Comment