احساسات لطیف از هر آنچه در او زندگی است می گریزد
شب سرد و لطیف و پر از فرشته هاست که بر زندگان می کوبند
کارگاه ها همه روشن اند و صدای ناقوس به گوش نمی رسد
عاقبت در کنار هم هستیم، هرچند از هم جدا
از روحانی اثر جان اشبری
ترجمه: ف.ف
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
مطالبتون در مورد اون رمان وولف خیلی جالب بود . در ضمن انتشار یکی دیگر از کارای ترجمه تونو تبریک می گم . موفق باشید
جایی که جای بودن من نیست،تنهادلیل حضورم حضور هم نفسی ست
ماییم و این دل شیدا
که تنگ
در آغوش آن
همیشه کسی ست
.
شمیم
قصيده گـــل ســـرخ
گل سرخ،سپيده را نجست
جاودانه برسر شاخ
چيز ديگري مي جست
گل سرخ سايه و انديشه را نجست
استواي چشم و رويا بود
چيز ديگري مي جست
گل سرخ،گل سرخ رانجست
بي شك در آسمان
چيز ديگري مي جست
فدريكو گارسيا لوركا
في
Post a Comment