Friday, November 24, 2006

شعر

احساسات لطیف از هر آنچه در او زندگی است می گریزد
شب سرد و لطیف و پر از فرشته هاست که بر زندگان می کوبند
کارگاه ها همه روشن اند و صدای ناقوس به گوش نمی رسد
عاقبت در کنار هم هستیم، هرچند از هم جدا

از روحانی اثر جان اشبری
ترجمه: ف.ف

3 comments:

Anonymous said...

مطالبتون در مورد اون رمان وولف خیلی جالب بود . در ضمن انتشار یکی دیگر از کارای ترجمه تونو تبریک می گم . موفق باشید

Anonymous said...

جایی که جای بودن من نیست،تنهادلیل حضورم حضور هم نفسی ست

ماییم و این دل شیدا
که تنگ
در آغوش آن
همیشه کسی ست
.

شمیم

Anonymous said...

قصيده گـــل ســـرخ


گل سرخ،سپيده را نجست
جاودانه برسر شاخ
چيز ديگري مي جست


گل سرخ سايه و انديشه را نجست
استواي چشم و رويا بود
چيز ديگري مي جست

گل سرخ،گل سرخ رانجست
بي شك در آسمان
چيز ديگري مي جست


فدريكو گارسيا لوركا



في